افسونگر

یا عافیت از چشم فسون سازم ده

یا آن کــه زبــان شکـــوه پــردازم ده

یا درد و غمی که داده ای بازش گیر

یا جـان و دلی کـه بـرده ای بـازم ده

نوشین لب

گلبرگ،به نرمی چو بر و دوش تو نیست

مهتـاب، بـه جلوه چو بنا گوش تو نیست

پیمـانه ، بــه تاثیـر لــب نــوش تو نیست

آتشـکــده را، گــرمی آغــوش تو نیست

دیار شب

جانم به فغان چو مرغ شب می آید

و از داغ تــو با نـاله بـه لـب می آید

آه دل مــا از آن غبــار آلــود اســت

زیــن قــافلـه از دیـــار شب می آید