غم مخور

یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور 

کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور 

این دل غم دیده حالش به شود دل بد مکن 

وین سر شوریده باز آید به سامان غم مخور 

گر بهار عمر باشد باز بر طرف چمن 

چتر گل برسرکشی ای مرغ خوشخوان غم مخور 

دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نگشت 

دائماْ یکسان نماند حال دوران غم مخور 

هان مشو ناامید چون واقف نئی از سر غیب 

باشد اندر پرده بازی های پنهان غم مخور 

ایدل ار سیل فنا بنیاد هستی بر کند 

چون ترا نوح است کشتی بان زطوفان غم مخور 

در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم 

سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور 

گر چه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید 

هیچ راهی نیست کانرا نیست پایان غم مخور 

حال ما در فرقت جانان و ابرام رقیب 

جمله می داند خدای حال گردان غم مخور 

نظرات 2 + ارسال نظر
سیمین کوثری یکشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 11:41 ب.ظ http://khalijfars-jadehfarhangha.blogsky.com/

دوست عزیز اندیشمند

خوشحال میشوم ضمن مطالعه آخرین کتابم دیدگاه خود را مرقوم فرمایید

فرزاد پنج‌شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 12:26 ق.ظ http://delshodehgan.blogsky.com

سلام
ببخشید که مدتی نبودم
به به این شعر از حافظ حرف نداره خیلی انتخاب به جایی بود
ولی متاسفانه قسمت علی آقا واحید خالیه امیدوارم هر چه زودتر از این عشق آتشین ما رو سیراب کنید

موفق باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد